I'm dying from boredom.
دارم از خستگی و بی حوصلگی میمیرم.
I hate being bored.
از بی حوصلگی خوشم نمیاد.
I don't have anything to do.
هیچ کاری برای انجام دادن ندارم.
My life is so boring.
زندگیم خیلی کسل کننده است.
I was bored all weekend.
همه اخر هفته رو کسل بودم.
I am so bored today.
امروزخیلی کسلم.
"It's always boring whenever we go to our relatives."
همیشه رفتن به خانه اقوام خیلی کسل کنندس.
"It's nice to visit my grandmother, but it gets boring after a couple of hours."
سر زدن به مادربزرگم خیلی خوبه ولی بعد از چند ساعت اونجا بودن برام کسل کننده میشه.
"My cousins are so boring. All they do is watch tv."
پسر عمه های من خیلی ادم های کسل کننده ای هستند. نهایت کاری که انجام میدن تماشای تلویزیونه.
"How was your trip?"
سفرت چطور بود؟
"It was pretty boring."
خیلی کسل کننده بود.
"How was the lecture?"
کنفرانس چطور بود؟